*~*~*~*~*~*~*~*
بزرگی گفت : وابسته به خـدا شويد
پرسيدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به يه نفر ميشے ؟
گفتم : وقتے زياد باهاش حرف میزنم
زياد ميرم و ميام
گفت : آفرين زياد با خــدا حرف بزنـــ
زياد با خــدا رفٺ و آمد ڪنـــ
⇜وقتے دلٺ با خـداسٺ
بگذار هر ڪس ميخواهد دلٺ را بشڪند
⇜وقتے توڪلت با خـداست
بگذار هر چقدر ميخواهند با تو بے انصافے ڪنند
⇜وقتے اميدٺ با خـداسٺ
بگذار هر چقدر ميخواهند نا اميدت ڪنند
⇜وقتے يارٺ خـداسٺ
بگذار هر چقدر ميخواهند نارفيق شوند
هميشه با خـدا بـمان
﴿چترِ پروردگار، بزرگترين چترِ دنياستــ ﴾
فقط به امید خودٺ خــداجونـــ...
نه به امید بنده های بے خودتـــ ...
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
**♥** دلاتون شادو لباتون خندون *ghalb_sorati*
دلم مي خواد زود بابا شم
تا اين حس بي نظير رو تجربه كنم
تا بغلش كنم عطرشو بو بكشم ديوونه شم
تا وقتي به چشماش زل مي زنم آرامشو حس كنم
مي خوام چشاش به تو بره ، چون نگام كه ميكني
نفسم حبس ميشه غرق ميشم تو اون نگات
ميخوام لباش به تو بره ، كه جز دوستت دارم و حرفاي ناب هيچي ازشون نشنيدم
ميخوام وقتي از سر كار ميام خونه و خستم
پرتش كني تو بغلم بگي بيا خستگيتو در كن
منم محكم بغلش كنم و بوسش كنم
اونم رو كل پيرهنم جيش كنه
تو هم با خنده هاي نازت منو مسخره كني
ميخوام خودم ببرمش حموم كه اون تن ظريفشو بشورم كه از شوق داشتن همچين فرشته اي بغض كنم كه بشيني كنارمون و تماشامون كني
كه بگي عاشق جفتتونم
دلم ميخواد زود بابا شم
تا زندگيمون رويايي شه
تا فضاي خونمون پر شه از صداي دلنشينش
،
بذار شبا با گريه ش اصلا نذاره بخوابم
بذار دير برسم سر كار
بذار همه ي زندگيمو بر اساس وجود نازنينش كوك كنم
ميخوام صبح ها اول اونو بوس كنم
تا كه چشماتو ميكني اون ور ميفهمم حسوديت شده و عاشقانه ترين بوسه ها رو واست هديه ميكنم كه از وجود نازنين تو ِ كه همچين فرشته اي تو دنيامونه
دلم مي خواد زود بابا شم
Text by me
*~~~~~~~~*
یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود
اواخر دوره ی خدمتش بود و حسابی آروم و متین و دوست داشتنی، جوری که ما با همه ی بچگیمون هرگز نمیخواستیم ناراحتیشو ببینیم و همه ساکت مى نشستیم و با ولع به حرفاش گوش میکردیم
همیشه میگفت: هر سوالی دارید بپرسید. بلد نباشم هم میرم مطالعه میکنم ميام بهتون میگم
رسیدیم به قضیه ی درمانگاهی که در زمان زكرياى رازى میخواستند بسازند
زکریای رازی گفته بوده كه چهار تا تیکه گوشت بیارید و ببرید در چهار نقطه شهر بگذارید، هر جا كه دیرتر فاسد شد همونجا درمونگاه رو درست کنید
بعد سوالای ما از آقا معلم شروع شد
سگا گوشتا رو نخوردن؟
نه حتما کسی مواظب بوده. نمیدونم
دزدا گوشتا رو نبردن؟
نمیدونم شايد کسی مواظب بوده
گوشتا رو كه برا فاسد شدن گذاشتن، اسراف نبود؟
برای ساختن درمانگاه، چهار تیکه گوشت ایرادی نداره كه فاسد بشه
اگه دو تا از گوشتا سالم مونده باشن، کجا درمونگاه رو میسازن؟
سوال خوبی بود حتما صبر میکنن ببینند کدوم تيكه گوشت زودتر فاسد میشه
اون گوشته که سالم موند رو آخرش ميخورند؟
نمیدونم پسرجان حتما میخوردن ديگه
... گوشتا
اینجا بود که دیگه معلم از جاش پاشد... یه کم عصبانی و ناراحت راه رفت تو کلاس و چند بار رفت بیرون و اومد تو یه کم كه اروم شد نشست و گفت : من امسال دوره ی خدمتم تموم میشه به اخر عمرم هم زیاد نمونده
ولی دلم میسوزه واسه مملکتم که ذهن بچه های کوچیکش، گرسنه است
همش نگران گوشته هستند ولی یکی نپرسید درمانگاه چى شد؟ ساخته شد؟ نشد؟ اصلا چطور درمانگاه میسازن؟
معلومه تو ذهنایی که فقر و گرسنگی پر شده، جایی واسه ساختن و رشد و آینده ی وطن نمیمونه
زودتر از اینکه زنگ بخوره سرش رو گذاشت روی دستاش و گفت آروم برید تو حیاط
ولى ما نرفتیم. البته خیلی نمی فهمیدیم چی گفت و چی شد. فقط اونقدر نشستیم ساکت و معلم رو نگاه کردیم، تا زنگ خورد
^^^^^*^^^^^
به امید روزی که ذهنهای کوچک خالی از غصه باشند وتلاشهای بزرگ برای هرچه بهتر شدن و پیشرفت کشور عزیزمان انجام پذیرد